دلتنگی
شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم
و تو...
آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......
همین که ساعتها و روزها
به فکرو خیال کسی هستی که به فکرت نیست
خود نوعی دیوانگیست

گاهی آدم ها میرند
نه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارندمحبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکنه
گاهی آدم ها میرند
نه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارندمحبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکنه
گاهی آدم ها میرند
نه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارند
بلکه آنقدر کوچک اند
که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارن
بلکه آنقدر کوچک اند
که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارن
بلکه آنقدر کوچک اند
که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارن
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
من هی حرف بزنم
بزنم و بزنم

تا کمی کم شود از این همه بار …
بعد بلند شود و برود
نه نصیحتی نه …
انگار نه انگا
اسکناس ده
رسیدن من و تو به هم محاله می دونم
دستامون از آسمون خیلی کوتاهه می دونم
اما احساسمون پاک و زلاله می دونم
یه روز باید ازم جداشی می دونم
تو عاشقی رفیق نیمه راه شی می دونم
اما لحظه جدایی مون عین وصاله می دونم
گفته بودی مسافر زود گذرم خوب می دونم
برای تو مثه یه غریبه ام خوب می دونم
اما لحظه اومدنت چه دلنشین بود می دونم
وقت رفتنت یه سوال بی جوابه می دونم
موندنت کنار من یه جور نیازه می دونم
اما دوست داشتنت برای من یه افتخاره می دونم!
این بار حرف، حرف نگفته ست
یک حرف تازه
نه از تو...
هی فکر می کنم
هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم
اما
دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند
انگار این قلم
جز با حضور نام تو فرمان نمی برد
در تمام صفحه های دفتر شعرم
در گوشه های خالی قلبم
در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهایم
چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود
مثل درخت در من ریشه کرده ای

دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
برام دعا کن
برام دعا کن عشق من |
برام دعا كن عشق من، همين روزا بميرم ...
آخه دارم از رفتن بدجوري گُر ميگيرم ...
دعا كنم كه اين نفس،تموم شه تا سپيده ...
كسي نفهمه عاشقت، چي تا سحر كشيده ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...
من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...
اگه يروز برگشتي و گفتن فلاني مرده ...
بدون كه زير خاك سرد حس نگاتو برده
گريه نكن براي من قسمت ما همينه ...
دستامو محكمتر بگير لحظه ي آخرينه ...
اين آخرين باره عزيز،دستامو محكمتر بگير ...
آخه تو كه داري ميري،به من نگو بمون نمير ...
گاهي بيا يه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...
من با تو سوختم نازنين،باشه برو با من نسوز ...
برام دعا كن عـــــــــشــــــــــق من ... |
امشب غم تو در دل دیوانه نگجد گنجیست گنجی که در ویرانه نگنجد
