شرمنده که بی تو نفس میکشم هنوز

رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند
همراه کسانی بودم که همراهم نبودن
وسیله کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم
دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم
و تو چه دانی که عشق چیست
عشق سکوتی است در برابر همه اینها !!!
……..
فکــر میــکردم تـو همــدردی!
ولــی نــه!
تــو هــم ، دردی….
سوختن با درد نسبت داشتن
عشق دريک جمله يعني انتظار
انتظار روز رجـــعت داشتن
عشق يعني مستي و ديوانگي
عشق يعني در جهان بيگانگي
عشق يعني شب نخفتن تا سحر
عشق يعني سجده ها با چشمان تر
عشق يعني سر به در آويختن
عشق يعني اشک حسرت ريختن
عشق يعني در جهان رسوا شدن
عشق يعني مست و بي پروا شدن
عشق يعني سوختن يا ساختــن
عشق يعني زندگي را باختن
عشق يعني انتـــظار و انتـــظار
عشق يعني هرچه بيني عکس يار
عشق يعني ديـده بر در دوختـن
عشق يعني در فراقش سوختن
عشق يعني لحظه هاي التهاب
عشق يعني لحظه هاي ناب ناب
عشق يعني با پرستو پر زدن
عشق يعني آب بر آذر زدن
عشق يعني سوز ني آه شبان
عشق يعني معني رنگين کمان
عشق يعني با گلي گفتن سخن
عشق يعني خون لاله بر چمن
عشق يعني شعله بر خرمن زدن
عشق يعني رسم و دل برهم زدن
عشق يعني يک تيمم يک نماز
عشق يعني عالمي راز و نياز
عشق يعني چون محمد پا به راه
عشق يعني همچو يوسف قعر چاه
عشق يعني بيستون کندن به دست
عشق يعني زاهد اما بت پرست
عشق يعني همچومن شيدا شدن
عشق يعني قلــه و دريا شدن
عشق يعني يک شقايق غرق خون
عشق يعني درد ومحنت دردرون
عشق يعني يک تبلور يک سرود
عشق يعني يک سلام و يک درود
عشق يعني جام لبريز از شراب
عشق يعني تشنگي يعني سراب
عشق يعني حسرت شبهاي گرم
عشق يعني ياد يک روياي نرم
عشق يعني غرقه گشتن در سراب
عشق يعني حلقه هاي بي حساب
عشق يعني تا ابد بي سرنوشت
گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد
گفتمش بی تو چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد
به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو
بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم .
هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی را دارد
باعث ریختن اشکهای تو نمی شود .
آن کس که کرد پیکر عریان خود عیان؟
گر این بُوَد رهایی انسان که ای گلی!
هر تن فروش گشته رها طبق این گمان
نشنیده ای تو ناله ی مردم ز خاک خود؟
ای گل! تو "مثل مادر"معصوممان بمان
رحمی اگر به پاکی روحت نمیکنی
بر حرمت "به نام پدر" کن تنت نهان
عریانی تو عین اسیری برای توست
آزادی اش برای هوس های هرزه شان
ما را هزار امید به بازیگری چو گل
تو گرم بازی سیه زشت دیگران
ما در سماع ساز تو مدهوش و گشته ای
رقّاصه ای به نغمه ی دشمن در این میان
مال خود تو هست تن و جان تو ولی
ترسم براو ز سیلی ویران گر خزان
دیدم پس دو دیده ی عصیان گرت که بود
از ترس کودکانه ی تنهاییت نشان
ترسم که نام گل صفتت همچو لکه ای
ممتد شود به ننگ به پیشانی زمان
بودی عزیز بین کسانت چه حیف شد
گشتی عروسک ید پنهان ناکسان